بعد از مهمانی بچههای تیم با هم به یک کلوپ شبانه میروند، اما جی که مغرور و نژادپرست است، با یکی از کارکنان کلوب دعوایش میشود و آنها را از کلوب بیرون میاندازند. روز بعد جک که همراه با چند تن از اعضای تیم است، با جاستین، هم تیمی سابقش در مدرسه روبهرو میشود و آن دو به روش پانکها با هم احوال پرسی میکنند. جاستین آنها را به کنسرت پانک دعوت میکند و با تشویق جک آنها راهی کنسرت میشوند. در خانه ویلو موسیقی و فلسفهاش را با تازه واردها به اشتراک میگذارد. جی در اولین تمرینات غیررسمی فصل تیم با پرتابهای خشونت آمیزش تیم را ناامید میکند. مک رینولدز، کاپیتان و بهترین بازیکن تیم، بعد از این که جی سر تمرین دسته گل دیگری به آب میدهد، او را نیمکت نشین میکند و این کار باعث اوقات تلخی جی میشود. مربی بدون اطلاع سر تمرین حاضر میشود و ویلو را از بازی بیرون میکشد. کمی بعد معلوم میشود که ویلو 30 ساله است و با تقلب به دانشکده دیگری منتقل شده است و در نتیجه هم میتواند بازی کند و هم زندگی دانشجویی داشته باشد.
جک با بورلی آشنا میشود و برای او گل میفرستد. بورلی به جک میگوید که او کار هنری میکند. بورلی از جک دعوت میکند تا در جشن لباس اوز که هر پاییز توسط دانشجویان هنر برگزار میشود، شرکت کند. جک درباره این مهمانی به هم تیمیهایش میگوید و تأکید میکند که آنها نباید به این مهمانی بیایند. اما آنها او را گول میزنند تا آنها را نیز با خود ببرد. در ابتدا افراد تیم بیسبال نمیتوانند خیلی خود را با این فضای هنری تطبیق دهند، اما کمکم با افراد مهمانی همراه میشوند. جک سعی میکند به بورلی نزدیک شود و تمام شب را در مهمانی در کنار هم میگذرانند. صبح روز بعد ترم درسی آغاز شده است و جک و بورلی با هم همراه میشوند تا هر کدام به سر کلاسهای خودشان بروند.